لغات 504

آموزش لغات 504

لغات 504

آموزش لغات 504

معنی expensive


لغت 504 این درس :

expensive




گران، پرخرج .

گران ،پرخرج
قانون ـ فقه : گران
بازرگانى : پرخرج



/ek spen´siv, ik-/
adj.
● گران،پرقیمت،پربها،بهادار،بهاور
an expensive house
یک خانه‌ی گرانقیمت
grapes have become very expensive
انگور خیلی گران شده است.
disobedience proved to be very expensive for him
نافرمانی برایش خیلی گران تمام شد.
an expensive trip
یک مسافرت پرهزینه

معنی blend


لغت 504 این درس :

blend




آمیختگی ، آمیزه .مخلوطی ( از چند جنس خوب و بد و متوسط ) تهیه‌کردن (مثل چای ) ، ترکیب ، مخلوط ،

تار کردن نور،رقیق کردن ،امیختن ،مخلوط کردن ،همرنگ کردن ،مخلوطى( از چند جنس خوب و بد و متوسط )تهیه کردن( مثل چاى)،ترکیب ،مخلوط،امیختگى ،امیزه
علوم مهندسى : امیختن
قانون ـ فقه : مخلوط کردن
بازرگانى : مخلوط
علوم نظامى : مخلوط کردن

blend /blend/
verb [I or T]
to mix or combine together:
Blend the ingredients into a smooth paste.
The cushions blend well with the colour of the carpet.

blend /blend/
noun [C]
a mixture of different things or styles:
a rich blend of the finest coffee beans
Their music is a blend of jazz and African rhythms.

/blend/
n., vi., vt.
● آمیختن،مخلوط کردن،قاطی کردن،شیوانیدن،شیویدن،سرشتن،یکدست کردن یا شدن
he blended two different kinds of tea
او دو نوع چای را آمیخت.
blend the butter and sugar together!
شکر را با کره مخلوط کن‌!
a blended whisky
ویسکی مخلوط
green results from blending blue and yellow
از آمیختن آبی و زرد رنگ سبز به وجود می‌آید.
he doesn't blend well with other students
با شاگردان دیگر خوب نمی‌جوشد.
● آمیزه،مخلوط،آمیختگی،اختلاط و امتزاج،گمیزه،یکی کردن،یکدست کردن
that particular blend of coffee is made from two or three different kinds of coffee beans
آن آمیزه‌ی مخصوص قهوه از دو یا سه نوع قهوه‌ی مختلف تشکیل می‌شود.
a blend of various races
اختلاطی از نژادهای گوناگون
● به هم خوردن،به هم آمدن،(در مورد رنگ‌ها) با هم جور بودن
the color of the flowers blended beautifully with the tablecloth and the dishes
رنگ گل‌ها با رنگ رومیزی و ظرف‌ها آمیزه‌ی زیبایی به وجود آورده بود.
● (زبان‌شناسی) آمیخته،خطای ترکیبی،آمیزش

معنی minimum


لغت 504 این درس :

minimum




کمترین ، دست کم ، حداقل ، کمینه ، کهین .|کمینه ، حداقل .


علوم مهندسى : مینیمم
معمارى : حداقل
شیمى : کمینه
روانشناسى : کمینه
بازرگانى : حداقل
ورزش : مینیموم
علوم هوایى : کمینه

minimum (plural minimums or SPECIALIZED minima) /ˈmɪn.ɪ.məm/
noun [C usually singular] (WRITTEN ABBREVIATION min)
the smallest amount or number allowed or possible:
Wage increases are being kept to a minimum because of the recession.
She hoped that her fiftieth birthday would pass with the minimum of fuss.
We need a minimum of ten people to play this game.
NOTE: The opposite is maximum.


/-mǝm/
adj., n., pl.
● کمینه،کهینه،حداقل،کمترین (در برابر: بیشینه یا بیشترین maximum)
the minimum temperature during the past winter
کمترین درجه‌ی حرارت در زمستان گذشته
the cost has been reduced to a minimum
هزینه به کمترین حد تقلیل یافته است.
the need for a minimum of government interference in business
نیاز به کمینه‌ی (حداقل) دخالت دولت در امور بازرگانی
● (ریاضی) کمینه،مینیمم،مینیموم،حضیض
minimum point
نقطه‌ی حضیض،نقطه‌ی مینیمم
● وابسته به حداقل،کمینه‌ای،کمینی

آموزش لغات 504 - درس 24


لغت 504 این درس :

wager





شرط بندى کننده
قانون ـ فقه : شرط بستن

wager /ˈweɪ.dʒəʳ/ US /-dʒɚ/
noun [C]
an amount of money that you risk in the hope of winning more, by trying to guess something uncertain, or the agreement that you make to take this risk; a bet:
She put a cash wager of £50 on the biggest horse race of the year.
He tried to eat 50 hard-boiled eggs, for a wager.

wager /ˈweɪ.dʒəʳ/ US /-dʒɚ/
verb
1 [I or T] to bet:
[+ two objects + (that)] I'll wager you £5 that they'll get there first.

2 [I] OLD-FASHIONED used to say that you are certain that something is true or will happen in the future:
[+ (that)] I'd wager (that) she's interested in you.


/wā´jǝr/
n., vt., vi.
● شرط بستن،شرط بندی کردن
he wagered five dollars on the white horse
پنج دلار روی آن اسب سفید شرط بندی کرد.
● شرط بندی
Asghar laid a wager of five dollars on the race
اصغر پنج دلار روی آن مسابقه شرط بندی کرد.
● (قدیمی) تعهد،قول
* wager of battle
دعوت جنگ تن به تن (که توسط متهم برای اثبات بی گناهی خود اعلام می‌شد)

آموزش لغات 504 - درس 22


لغت 504 این درس :

tempt




اغوا کردن ، فریفتن ، دچار وسوسه کردن .

اغوا کردن ،فریفتن ،دچار وسوسه کردن

tempt /tempt/
verb [T]
to make someone want to have or do something, especially something that is unnecessary or wrong:
The offer of a free car stereo tempted her into buying a new car.
[+ to infinitive] They tempted him to join the company by offering him a large salary and a company car.


/tempt/
vt.
● (در اصل) آزمودن،امتحان کردن
● وسوسه کردن،تحریک جنسی کردن،انگیزاندن،بر انگیختن
the beautiful Delilah tempted Samson into kissing her
دلیله‌ی زیبا سامسون را وسوسه کرد که او را ببوسد.
Eve tempted Adam to disobey
حوا آدم را برانگیخت که نافرمانی کند.
● تطمیع کردن،گمراه کردن،اغوا کردن،از راه به در کردن
they tempted him with money to betray his country
با پول او را تطمیع کردند که به میهن خود خیانت کند.
greed tempted him into a life of crime
آز،او را به سوی زندگی جنایت‌آمیز کشاند.
● به خود هموار کردن،تقبل کردن
he tempted the hardships of the long voyage
مصائب سفر دریایی طولانی را به خود هموار کرد.
* tempt fate (or providence)
با سرنوشت خود بازی کردن،مخاطره کردن