لغات 504

آموزش لغات 504

لغات 504

آموزش لغات 504

معنی vanish


لغت 504 این درس :

vanish




ناپدید شدن ، غیب شدن ، (آواشناسی) بخش ضعیف ونهائی بعضی از حرفهای صدادار.|ناپدید شدن ، به صفر رسیدن .|ناپدید شدن ، به صفر رسیدن .



vanish /ˈvæn.ɪʃ/
verb [I]
to disappear or stop being present or existing, especially in a sudden, surprising way:
The child vanished while on her way home from school.
We rushed out of the shop in hot pursuit, but the thief had vanished into thin air (= had completely disappeared).
Cheap rural housing is vanishing in the south of the country.


/van´ish/
vi., n.
● ناپدید شدن،غیب شدن
the sun vanished behind the clouds
خورشید پشت ابرها ناپدید شد.
his ghost smiled and vanished
روح او لبخندی زد و غیب شد.
suddenly he vanished!
ناگهان غیبش زد!
● از میان رفتن،زایل شدن
soon my fear vanished
به زودی واهمه‌ی من زایل شد.
when the dinasaurs vanished from the face of the earth
وقتی که دایناسورها از پهنه‌ی زمین ناپدید شدند
● (آواشناسی - بخش پایانی و موکد برخی واکه‌های مرکب) اندک آوا

معنی enormous


لغت 504 این درس :

enormous




بزرگ ، عظیم ، هنگفت .

بزرگ ،عظیم ،هنگفت

enormous /ɪˈnɔː.məs/ US /-ˈnɔːr-/
adjective
extremely large:
an enormous car/house
He earns an enormous salary.
I was absolutely enormous when I was pregnant.
You've been an enormous help.


/ē nôr´mǝs, i-/
adj.
● عظیم،(از حد معمول بزرگ تر یا بیشتر یا رفیع تر) کلان،هنگفت،فوق العاده،نهمار
the enormous size of the Pacific Ocean
اندازه‌ی عظیم اقیانوس آرام
he has an enormous nose
او دماغ خیلی گنده‌ای دارد.
enormous costs
هزینه های هنگفت
● (قدیمی) شنیع،قبیح،بسیار (بد)
an enormous crime against humanity
جنایتی شنیع بر ضد بشریت

معنی circulate


لغت 504 این درس :

circulate




بخشنامه کردن ، بدورمحور گشتن ، منتشر شدن .|گردش کردن ، به گردش در آوردن.

دایر کردن ،منتشر کردن ،انتشار دادن ،رواج دادن ،بخشنامه کردن ،بدورمحور گشتن ،گردش کردن ،به گردش در اوردن ،منتشر شدن
علوم مهندسى : منتشر شدن
قانون ـ فقه : دایر کردن
علوم نظامى : به جریان انداختن

circulate /ˈsɜː.kjʊ.leɪt/ US /ˈsɝː-/
verb [I or T]
to move around or through something, or to make something move around or through something:
Hot water circulates through the heating system.
I try to circulate (= move around and talk to a lot of people) at a party and not just stay with the friends I came with.
I've circulated a good luck card for everyone to sign.


/su_r´kyōō lāt´/
vt., vi.
● دور زدن،دور گشتن،در راستای دایره حرکت کردن،پرهون کردن
blood circulates in the body
خون در بدن گردش می‌کند.
the circulatory system
دستگاه گردش خون
● (به آسانی) حرکت کردن،جابه جا شدن،جاری شدن (مثل آب در لوله یا هوا در ساختمان)،پراکنده شدن یا کردن،بخشنامه کردن،پخش کردن،منتشر کردن،سیار بودن،سیر کردن
this fan circulates the air throughout the apartment
این پنکه هوا را در تمام آپارتمان به جریان می‌اندازد.
he was circulating among the guests and greeting every one
او در میان مهمانان می‌گردید و از همه احوالپرسی می‌کرد.
the news quickly circulated around the city
خبر به سرعت در شهر پراکنده شد.
this newspaper is circulated all over the country
این روزنامه در تمام کشور پخش می‌شود.
* circulating capital
سرمایه‌ی در گردش،سرمایه‌ی جاری

معنی descend


لغت 504 این درس :

descend




پایین آمدن ، فرود آمدن ، نزول کردن .

پایین امدن ،فرود امدن ،نزول کردن
قانون ـ فقه : به ارث رسیدن
علوم نظامى : نزول کردن

descend (POSITION) /dɪˈsend/
verb
1 [I or T] FORMAL to go or come down:
The path descended steeply into the valley.
Jane descended the stairs.

2 [I] LITERARY If darkness or night descends, it becomes dark and day changes to night.

descent /dɪˈsent/
noun [C or U]
a movement down:
The plane began (to make) its final descent into the airport.
There is a steep descent (= way down, such as a path) to the village below.
descend (NEGATIVE MOOD) /dɪˈsend/
verb [I] LITERARY
1 If a negative or bad feeling descends, it is felt everywhere in a place or by everyone at the same time:
A feeling of despair descended (on us) as we realized that we were completely lost.

2 If a condition, usually a negative condition, descends, it quickly develops in every part of a place:
Silence descended on the room/over the countryside.

descent /dɪˈsent/
noun [S or U]
a change in someone's behaviour, or in a situation, from good to bad:
His descent into crime was rapid.


/dē send´, di-/
vi., vt.
● (از جای بالاتر به جای پایین‌تر رفتن) پایین رفتن،نزول کردن،فرود آمدن،هبوط کردن،به زیر رفتن
she descended the stairs slowly
آهسته از پله‌ها پایین رفت.
the elevator descended rapidly
آسانسور به سرعت پایین رفت.
the road descends
جاده به طرف پایین شیب دارد،راه سرازیر است.
● سیر نزولی کردن (از گذشته به حال یا از جلال به پستی یا از کلیات به جزئیات و غیره)
the writer descends from generalities to particulars
نویسنده از کلیات به جزئیات می‌پردازد.
● سرازیر شدن یا بودن،زیر سوی بودن،زیر راستا بودن،فروسوی بودن،شیب داشتن
the road descended all the way to the sea
راه تا کنار دریا سرازیر بود.
● (معمولا با فعل: to be) از نسل یا تخمه‌ی ... بودن،سرچشمه گرفتن از
he is descended from the Nayeb Hosseinies
او از نسل نایب حسینی‌هاست.
● (از طریق وراثت و غیره) رسیدن به
the property descended to his sister's grandchild
ملک به نوه‌ی خواهرش رسید.
● (با: to) تن در دادن به،افتادن به (مثلا روزگار بد)،به خود هموار کردن
he finally descended to begging and stealing
بالاخره کارش به گدایی و دزدی کشید.
I will never descend myself to your level!
هرگز خودم را به سطح تو پایین نخواهم آورد!
● (با: on یا upon) برکسی نازل شدن (مثل اجل معلق)،سرکسی خراب شدن (مثل مهمان ناخوانده)،سرکسی ریختن،یورش بردن
enemy forces descended on the city from all sides
نیروهای دشمن از هر سو به شهر ریختند.
uninvited guests descended on us every Friday
هر جمعه مهمانان ناخوانده سر ما خراب می‌شدند.
● (نجوم) به سوی افق حرکت کردن،افول کردن،فرو شدن
● (موسیقی) به گام زیرین رفتن
● فرا رسیدن
night descends early in wintertime
در زمستان شب زود فرا می‌رسد.

معنی theory


لغت 504 این درس :

theory




اصول نظری ، علم نظری ، اصل کلی ، فرض علمی ، تحقیقات نظری ، نگرش ، نظریه .|نظریه، نگره، فرضیه .

فرضیه علمى تعلیم ،تئورى ،اصول نظرى ،علم نظرى ،اصل کلى ،فرض علمى ،تحقیقات نظرى ،نگرش ،نظریه ،نگره ،فرضیه
علوم مهندسى : مباحث ریاصیاتى محض
قانون ـ فقه : نظریه
شیمى : نظریه
روانشناسى : نظریه
بازرگانى : تئورى
علوم هوایى : فرضیه

theory /ˈθɪə.ri/ US /ˈθɪr.i/
noun [C or U]
a formal statement of the rules on which a subject of study is based or of ideas which are suggested to explain a fact or event or, more generally, an opinion or explanation:
economic theory
scientific theory
Darwin's theory of evolution
He has a theory that the hole was caused by a meteorite.


/thē´ǝ rē; thē´rē, thir´ē/
n., pl.
● (در اصل) بررسی فکری،ژرف اندیشی
● نظریه،دیدمان،نگره،فرا نگره (از قانون law ضعیفتر و از فرضیه یا پنداره hypothesis قویتر است)
theory of probability
دیدمان احتمالات
the theory of evolution
نظریه‌ی تکامل (دیدمان فرگشت)
the theory of relativity
نظریه‌ی نسبیت (دیدمان همچندی)
● نظر،عقیده،نگرش،بینش
his method is based on the theory that people learn better from actual experience than from books
روش او بر این بینش استوار است که مردم از تجربه‌ی عملی بهتر می‌آموزند تا از کتاب.
● (عامیانه) حدس،گمان،انگار
her theory that our neighbor was a spy
حدس او مبنی بر اینکه همسایه‌ی ما جاسوس بود
* in theory
از نظر دیدمان،به طور تئوریک
in theory it is possible to turn iron into gold but in practice it can not be done
از نظر دیدمان تبدیل آهن به طلا ممکن است ولی عملا نمی‌توان آن را انجام داد.